شعر بی نقطه در وصف حضرت زهرا
سر در گم سرّ سحرم مادر گل ها
دل مردۀ اسرار درم مادر گل ها
ای محور درد همه ی عالم وآدم
ای هالۀ احساس وکرم مادر گل ها
هم اسوۀ مهر و مدد و گوهر علمی
هم سورۀ طاهای حرم مادر گل ها
علامه دهری وسراسر همه عدلی
ای حامی و امدادگرم مادر گل ها
در معرکه گل کرده همی آه کلامی
گاهی سر و گاهی کمرم مادر گل ها
ای ماه دل آرای علی در دم مرگم
دل گرم طلوعی دگرم مادر گل ها[/]
ای کعبه بیحاجی و ای قبله غایب!
تو «لیله قدر»ی و جهان «لیل رغایب»
یا اُمِّ هَنا[2]! اُمِّ وِلا! اُمِّ ابیها!
هرگز به مقامت نرسیدند مناصب
در کتم زمان، مادر سترِ کلماتی
وحیِ فَیَضان در حرمِ روح تو راهب
«قوسین دَنا[3]» مرتبه فاطمی توست
فاطر شده با رتبه نامت متناسب
در منزل « اَدنا[4]» به سریرِ ملکوتی
بعد از تو نشستهاند ملائک به مراتب
رازِ «الفی»، نقطه پرگار «کسایی»
بخشیدهای از «عصمت» جانت به «اقارب»
از دامن نورِ تو جهان لایتناهی است
در سایه پنهان تو پیدا متناوب
با «روح عفیفِ» تو سرشته است مقامات
در «لوح عقیقِ» تو نوشته است مراتب
سرِّ برکاتِ تو به یاسین حجاب است
پیش از همه ناموس حیا شد به تو راغب
در و مکان سوی تو سوسوی حیات است
پیدایی و نزدِ تو فقیرند جوانب
میترسم اگر فاش بگویم که چه هستی
جانم بِسِتانند بزرگان مذاهب
با احمد مختار به یک جانی و یک جسم
با حیدر کرّار به یک روح و دو قالب
بینِ علی و آینه بینالحرمینی
اُمُّ الحسنینی تو، چرا اُمِّ مصائب!؟
آداب و مراعات، همه مستحباتاند
مُشتی کلماتاند، که در عشق تو واجب
ای اشرف اسما خدا در تو درخشان!
ای سیّد اولاد بشر با تو مُصاحب!
در پرده حق نام تو را «نور» نهادند
تا آینهها از تو بگیرند مواجب
قدرِ تو غدیر است و نصابِ تو نبوّت
معراج تولّایی و میقات مناقب
تو مادر آبی و علی هم پدرِ خاک
آب و گِل ما مهر تو بانوی مواهب!
از ریشه نبی هستی و بر شاخه امامی
در مرتبتِ تو چه حقیرند عجایب
با نام غریبِ تو که سرحلقه وصل است
آدینه شبی حضرت آدم شده تائب
اسماءِ تو از چیست؟ که در معرکه حیدر
«یا فاطمه» را گفت و به دشمن شد غالب
حیران حیاتِ تو شهیدان دو عالم
سرگشته شان تو امامان مکاتب
وقتی که تو را روح قُدُس مُصحف حق داد
بر سینه در، شعله آتش شده کاتب
بینِ در و دیوار نشستی و شکستی
تا «سرِّ خدا» را برسانی تو به «صاحب»
بعد از تو چه نحس است «میانِ در و دیوار»
بعد از تو چه نفرین شد بر واژه «ضارب»
تشییع شبانگاه تو بر دوش ملائک
تدفین تنِ پاک تو با دست کواکب
در روح سخن، سوختهینام تو توصیف
در ذهن قلم، مست طواف تو مطالب
قادر طراوتپور
درباره این سایت